از خواب بر می خیزی و در خانه کاه گلی را می گشایی و وقتی چشمهایت را می گشایی به بیرون، وقتی می بینی آب چشمه روان است و صدای آن را می شنوی، وقتی صدای مرغان و خروسان را می شنوی، وقتی پدر بزرگ را میبینی که از دور با اسبی به تو نزدیک می شود، با خوشحالی به سمت او می روی، انگار تمام زندگی فقط دیدن لبخند اوست، که تو را بلند می کند و روی اسبش می گذارد و در همان عوالم کودکی، مسرور می شوی. یادش بخیر... چه زود سهم روزهای خوب یک " یادش بخیر" می شود ... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم وکدام خواهش را نشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم "که چنین دلتنگــــــــــــــــم"
شهید جمشید خوش اخلاق در سال 1363 در جبهه های حق علیه باطل به شهادت رسیده است و برادرش طی30 سال گذشته در روستای کهلیک بولاغی واقع در مشگین شرقی که از زمان انقلاب اهالی این روستا به مناطق مختلف کوچ کرده اند و این روستا در واقع خالی از سکنه است اما در دل کوه ها و در میان گل و خشت مردی به خاطر برادر شهیدش و به دور از بستگان و آشنایان به تنهایی به تعبیر ما در دیار غربت، به سر برده است. اما در نظر ایشان دنیای ما دیار غربت است نه دنیای ایشان که گذشته از تمام مزاحمت های مادی و اجتماعی، از نظر معنویت در اوج عرفان قرار دارند چرا که همنشینان وی برادر شهید و خدای متعال است.